چه موقع لبخند ملیحی رو لبام میشینه
مامان اسباب بازی های منو گذاشته تا بازی کنم و داره تو آشپزخونه به کاراش می رسه. منم مشغول کار خودم هستم و اصلا!!!!!!!!!!!!!!!!!!! به مامان کاری ندارم....
احساس می کنم این اسباب بازی ها دیگه تکراری شدند و حوصله منو سر میبرند باید یه فکری بکنم و از این وضعیت خودم و نجات بدم...
میرم سراغ آنتن تلویزیون که بغل تلوزیون روی میزه. میخوام بررسی کنم ببینم اگه آنتن تکون بخوره چه بلایی سر تلویزیون میاد که اینقدر همه تاکید دارند که بهش دست نزنم و تا میرم سراغش داد می زنند که برم کنار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من در حال بررسی هستم.....کاملا دقیق.....هم زمان به تلویزیون هم نگاه می کنم....
نه مثل این که واقعا حق دارند داد بزنند... اصلا چیزی نشون نمیده مثل این که آنتن هم چیز مهمی بوده و من نمیدونستم....حالا باید ببینم این شاخک ها چیه؟؟؟
وای بچه ها مامانم اومد!!!!نگران نباشید دعوام نمیکنه آخه من راهش و بلدم میگی نه ببین...
اول از همه تو چشمای مامان نگاه می کنم و منتظر عکس العمل مامان می مونم...
نه مثل اینکه این کار قدیمی شده و مامان روی خوش نشون نمیده و بدون هیچ عکس العملی همچنان داره به من نگاه می کنه و با دوربین مشغوله.....حالا قدم دوم...
بله و حالا لبخند ملیحی بر لبان من نقش می بنده و مامان طاقت نمیاره و قربون صدقم میره ...
منم کلی حال می کنم و شروع می کنم برای خودم آواز می خونم:
اوه ه ه ه ه ه دکو دکو دکو دکوووووووووووووووووووووو
دقو دقو دقو دقوووووووووووووووو آخ خ خ خ خ خ خ ...