علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

چهارشنبه سوری...

1393/1/21 16:10
نویسنده : الهام
1,331 بازدید
اشتراک گذاری

آخرین سه شنبۀ اسفندماه بود که از تهران عازم ولایت شدیم و از آن جا که همان شب، چهارشنبه سوری بود ما تخته گاز و البته با سرعت مجاز می رفتیم و در طول مسیر فقط یک نیم ساعت توقف داشتیم تا بتوانیم به موقع به چهارشنبه سوران برسیم...

از آن جا که مادرمان سردستۀ بچه باحال های فامیل است (شما بخوانید سردستۀ اراذل و اوباش فامیلنیشخند) هماهنگی جهت چهارشنبه سوران مسئولیتی عظیم است که در چند سنۀ اخیر بر دوشِ مادرمان بوده استزبان

در پی این مسئولیت عظیم یک شب قبل ازچهارشنبه سوری مادرمان با بابایمان چهار عدد بالن جهت هوا کردن تهیه نموده بودند و طی تماس هایی با دایی علی مان ایشان نیز مسئولیت جمع آوری بر و بچ را بر عهده گرفته بودند تا در غروب سه شنبه همه در مکان مورد نظر که باغ عمو مسعودمان بود جمع شوند...

از آن جا که مادرمان آخرِ رعایت عدالت در ارتباطات با خانوادۀ خود و خانوادۀ بابایمان است و از آن جا که سال قبل چهارشنبه سوران را در معیت خانوادۀ مادری گذرانده بودیم امسال با خانوادۀ پدری همراه شدیم و البته دایی علی و خانوادۀ عموی مادرمان نیز همراه ما بودند.لبخند

در تاریکی یک جاده فرعی گم شدیم و به باغ عمو مسعود رسیدیم البته باغ که نمی شد گفت زمینی بود که با دیواری از درختان توت احاطه شده بود و پر بود از چاله هایی در اندازه های کوچک و بزرگ و از آن جا که ما گاه و بیگاه در تاریکی گم می شدیم مادرمان را بدجوری ترس فرا می گرفت که مبادا در گودالی فرو رویم و آن جا بود که پیدا کردنمان در آن عمق و تاریکی کاری بود کارستان که فقط از خودِ خودِ حضرت فیل ساخته بودزبان

دو عدد از بالن های ما آن شب هوا رفت و بسی ما را دچارِ شادمانی کرد آخر تا دلت بخواهد در شب و روز گذشته مادرمان قصۀ هوا کردنِ بالن ها را  برای n بار متوالی برایمان تعریف کرده بود و تصورِ ما از بالن همان هواپیمای دوست داشتنی مان بود و برای هوا رفتنش لحظه شماری می کردیمخیال باطل

هوا کردنِ دو بالنِ باقیمانده نیز موکول شد به شب بعد و زمانی که در معیت پسر خاله هایمان به فضای باز رفتیم و مجدداً چهارشنبه سوران به در کردیمنیشخند...

و پرش عظیمِ پسر عموی مان مهدی جان که در یک اقدام غافلگیرانه حین عکس برداری از این جمعیت به ثبت رسیدتعجب

عکس های ما در چهارشنبه سوری 92 را در ادامۀ مطلب ببین...

و با برافروختن آتش چهارشنبه سوری آغاز شد...

عکسی یادگاری از آتش بیارهای معرکه: بابا و دایی علی ماننیشخند

و عکسی نیمه واضح از اینجانب که به آتش حساسیت داشته و دورترین فاصله از آن را برای قرار گرفتن در کادرِ دوربین اختیار کرده و باعث نرسیدنِ نور کافی به وَجَناتِ محترم شده ایم و البته که عکاس در این عدم نور رسانی بی تقصیر است:

و هوا کردنِ بالنِ شمارۀ یک توسط دو آپُلو وِِرِ حرفه ای (بابا و دایی علی)نیشخند:

و ذوقِ کودکانه در نگاهِ بچه های منتظرِ هوا رفتنِ بالُن در عکس مشهود است و اگر چه در آن تاریکی قابل رویت نبود ولی خوشبختانه توسط نورِ فلش دوربین شکار شد...عینک

و بالنی که اوج می گیرد....هورا

و کودکی که ذوق تمام وجودش را فرا می گیرد و "هواپیما" حتی لحظه ای زبانش را ترک نمی گوید و "هواپیما.... هواپیما.." گویان رضایتش را از هوا رفتن بالن نشان می دهد:

و اما هوا کردنِ بالن شمارۀ دو:

و ذوقِ کودکانۀ بچه ها و البته بزرگ ترها در اثر هوا رفتنِ بالن:

و پذیرایی از اینجانب توسط حوریه بانو دختر عموی مادرمان:

و اما  مراقبت مینا جانمان از ما قابل توجه بود چون به دلیلِ یک عدد فراق طولانیِ یک ماهه  از اینجانب، لحظه ای از ما غافل نبودند تا مبادا در گودال های اطراف بیفتیم و البته این عملِ ایشان نتیجۀ معکوس داشت چون اینجانب علاقۀ وافری به آزاد بودن داشته و برای فرار از دستِ میناجان سریع تر می دویدیم و صد البته بیش تر در چاله ها سقوط می کردیم و بدجوری حرص بابایمان را در می آوردیمشیطان

و از آن جا که ما خانم عمو مسعود (جاریِ مادرماننیشخند) را خالۀ بسی جان جانی خود می دانیم باغ عمو مسعود را نیز خانۀ خاله می دانیم و به رسمِ خانۀ خاله نشینی در این پوزیشن روی زمین می نشینیم و با مهدی جانمان دس دسی می کنیم:تشویق

اندکی بعد پر جرأت ها اقدام به پرش از آتش کردندزبان...البته از آن جا که بزرگ ترها اجازۀ پرش از روی آتش را در اوج عظمت آن به ما بچه ها ندادند بچه ها فقط از روی خاکستر پرش کردندخنده

و پرش مهدی جان پسر عموی مان از روی خاکستر:

لازم به ذکر است که مهدی جان به علت دارابودن سنِ مجاز اجازۀ پرش از روی آتش عظیم را نیز یافته بودند البته این آتش در قیاس با همان خاکستر است که آتش عظیم خوانده می شودخنده

و پرش میناجان دختر عمه مان از روی خاکسترنیشخند:

و پرش رسول خان پسر عموی کوچک و پنج سالۀ مادرمان:

و آن شب با خوردنِ شیرینی و کلوچه های پخته شده توسط مادربزرگ و عمه جان و زن عموجانمان و البته چیپس و پفک های خریداری شده توسط بابایمان به پایان رسید و به شکر پروردگار تا چهارشنبه سوری سالِ بعد خاطره ای خوش در ذهن مان به یادگار می ماندلبخند
البته چهارشنبه سوری فقط برای ما به پایان رسید چون بعد از رسیدن به منزل پدربزرگ مان ما در جوارِ مهدی جان و پدر بزرگ و مادربزرگ مان جا گذاشته شدیم و بابا و مادرمان در معیت دایی علی دَدَرررر رفتند و به محلی که نیروی انتظامی برای انجام چهارشنبه سوری تدارک دیده بود سری زدند و تازه فهمیدند ما چه چهارشنبه سوریِ خانوادگی باحالی را سپری کرده ایم و خودمان بی خبر بود ه ایمزبان

و اما قرار فردایمان با خاله الهه و دو سوگلی شان برای چهارشنبه سوری به غروب روز چهارشنبه موکول شد. و از آن جا که خوابِ بعد از ظهرمان از قلم افتاده بود در حوالی غروب خواب بر چشمانمان چیره شد و ما را به عالم هفت پادشاه برد تا فرصتی برای بابا و مادرمان پیش آید که در معیت خاله و پسر خاله هایمان به فضای باز بروند و چهارشنبه سوران به در کنندمژه

 و این آتش بازی با بارش باران همراه شد که اثراتِ آن بر روی لنز دوربین مشهود استعینک

و اینک همان دو آپُلو وِرِ متبحر و هوا کردنِ بالُن سوم در حضور مصطفی و امیر علی جانمان...و از آن جا که مادرمان بسی هنر به خرج داده بودند و رَم دوربین را روی لپ تاب جا گذاشته بودند فقط انداختنِ چهار عکس امکان پذیر شد چون حافظۀ داخلی دوربین فقط به اندازۀ همین تعداد عکس جا داشتناراحت

و یک عدد بالن را دست نخورده باقی گذاشتیم که در یک فرصت مناسب به همراه دایی محمد به فضا بفرستیمزبان که این فرصت مناسب با آمدنِ نوروز و دید و بازدیدهای پی در پی میسر نگردید و بالنِ مذکور هم چنان در منزل پدر بزرگمان جا خوش کرده است و بدجوری منتظر ماست تا در سری های بعدی که به ولایت رفتیم به کمک آن آتش بسوزانیمشیطان

این بود ماجرای چهارشنبه سوری امسال... ما وَقَعِ آن چه در چهارشنبه سوری سال گذشته روی داد را می توانی در اینجا ببینی...

از آن جا که ما بیش تر از هر کسی و به اندازۀ تمام این یک سالِ پیشِ رویمان در این چهارشنبه سوری آتش برافروخته ایم آرزومندیم که آتش زردی ما و نیز شما را بگیرد و سرخی خود را به ما ارزانی دارد تا با انرژی مضاعفی سال 93 را آغاز کنیمنیشخند

پسندها (2)

نظرات (12)

صدف
21 فروردین 93 21:15
سلام همیشه به خوش گذرونی .. اون عکس دسته جمعی عالیه که مهدی خان رو هواست
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم این لطفت و می رسونه
مامان سویل و اراز
21 فروردین 93 23:06
به به چه چهارشنبه سوری با حالی معلومه که خیلی خوش گذشته ایشالا همیشه شاد باشید عزیزم البته ببخشید سلام سال نو مبارک
الهام
پاسخ
جای شما دوست خوبم خیلی خالی بود ممنونم عزیزم. منم سال نو رو به شما تبریک میگم و سال خوب و خوشی رو براتون آرزو می کنم
مهمان
23 فروردین 93 1:32
امیدوارم عزیزم همیشه به خوشی باشین،کنار خانواده و اقوام بودن برای برگزاری این مراسم سنتی از نعمتهاست که انشالا هممون قدر بدونیم و از لحظه لحظه هاش لذت ببریم و استفاده کنیم
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم من هم بهترین لحظات رو براتون آرزو می کنم و بهترین آرزوها رو براتون دارم
مامان کوثر
23 فروردین 93 7:59
مثل همیشه جالب بود
الهام
پاسخ
فدای محبتتون عزیزم
فریده
23 فروردین 93 12:18
سلام مامان مهربون.وبلاگتون را اتفاقی پیدا کردم و از نوشته های بسیار زیبا و خلاقانتون خیلی خوشم اومد.به نظرم نوشته هاتون توانایی تبدیل به یه کتاب بامزه را دارد. ان شاالله همیشه همراه گل پسر نازت شاد و خوشحال باشیدخوشال میشم به وبلاگ پسر منم سر بزنید.
الهام
پاسخ
سلام فریدۀ عزیزم از آشنایی با شما خیلی خوشحالم این نهایت لطف شما رو می رسونه حتما به شما سر می زنم
زهره(مامان فاطمه)
23 فروردین 93 15:18
بهههههههه چه مامان باحالی داری علیرضا جونم خوشم میاد که اهل حالیییییییییییییییییی
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست خاله جونم درست مثل شما
مامان آرمینا
24 فروردین 93 2:49
سلام الهام جون خوبید .سال نو مبارک .چه جشن خوبی گرفتید و آتیش بازی خوبی کردید.ما هم آتیش روشن کردیم ولی هیچ عکس ندارم. منتظر عکسهای نوروزتون هستم.
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. رسیدن به خیر. خیلی دلم برای شما و آرمینا جون تنگ شده بود چه بد شد که عکس ننداختید به روی چشم
فهیمه
24 فروردین 93 7:32
شاد و تندرست باشید.
الهام
پاسخ
سپاس
مامان حنانه زهرا
24 فروردین 93 13:12
الهام جون ترکوندیا.این از نوشتارخیلی خلاقانت که باید میرفتی نویسنده میشدی.اونم که از هنر عکاسی مهدی خان پادرهوا
الهام
پاسخ
فدات عزیزم این نهایت لطف شما رو می رسونه خوش خوانی و خوش بینی از خودتونه
mamane mani
24 فروردین 93 16:14
چهارشنبه سوری یعنی این یه فضای خیلی باز و فامیل دور هم و پرش از روی آتش و ... خیلی عالی بود همونجور که باید می بود
الهام
پاسخ
من به این سنت خیلی اهمیت می دم البته نه فقط به این دلیل که سنتی دیرینه است بلکه دلیل عمده ام همین دورِ هم جمع شدن و شادی کردنه جای شما خیلی خالی بود البته چهارشنبه سوری شما هم کمتر از این نبود و فوق العاده باحال بود
مامان علیرضا
25 فروردین 93 1:44
همیشه به گردش و شادی. معلومه حسابی بهت خوش گذشته عزیزم. مامانی دستت درد نکنه عکسا خیلی باحال بود کحصوصا عکس پرش مهدی جان واقعا هنری شده
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم جاتون خالی این نظر لطف شماست الهام جونم
مامان ریحانه
27 اسفند 93 0:09
و بازم یه چهارشنبه سوریه باحال همراه با سردسته ی افراد با حال، خیلی قشنگ بود خاطراتت الهام جون حالا میدونی کدوم قسمت چشمم رو بیشتر گرفت اون عکسایی که بچه ها در حال پرش از روی آتش هستند درست عین فیلمها شده حالا منتظریم چهارشنبه سوری امسال و ببینیم کجاها رفتی الهام جونم پیشاپیش سال نو را به شما دوست عزیز تبریک میگم و امیدوارم سالی پر برکت و سرشار از موفقیت داشته باشید در کنار عزیزانت ببوووووووووووس علیرضا جونو
الهام
پاسخ
ممنونم ریحانه جون اون عکس اتفاقی گرفته شد و خداروشکر قشنگ شد و تار نشد امسال در بیابون های اطراف تهران گذشت که به زودی پستش رو می ذارم منم سال نو رو به شما تبریک میگم و سال خوبی رو براتون آرزو میکنم