پس از باران!
بیست و هشتم آبان ماه 94 پنج شنبه شب، ساعت 20: شروع رگبار ناگهانی، قطع برق و دایی محسن مان نرسیده به طبقۀ پنجم، گرفتار در آسانسور ساختمان ما پنج شنبه شب، ساعت 22، خانوادۀ ما در تاریکی، پخت و صرف شام و در نهایت خوابی در تاریکی صبح جمعه، 5 بامداد: مادرمان بیدار، دایی محسن مان بیدار و در حال آماده شدن برای عزیمت به ولایت، و زمین خیس و هوا لطیف جمعه ده صبح:اتوبان شهید یاسینی، جای دایی محسن مان سبز! ما و بابا و مادرمان به سمت شمالِ تهران و منظرۀ کوه های پر از برفِ پیش رو: و ما هم چنان رو به شمالِ شرقِ تهران... و هم چنان رو به شمال و آسمان آبی و زیبا در سمت شرق اتوبان شهید یاسینی: و هم چنان لطافت اس...