علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

یک جمعۀ به یاد ماندنی...

همین دو هفته پیش بود که نیم روز جمعه عازم لتیان شدیم تا بعد از حدود یک ماه سری بزنیم و میزان آب دریاچه و سرسبزی طبیعت را بسنجیم در کنار دریاچه انگشت خود را تا آرنج در گِلِ کنارِ آب فرو کردیم و بر سنگ نقش کشیدیم اَهَمِّ ماجرای جمعۀگذشته مان به علت تنبلی مادرمان در به روز رسانی وبلاگ مان به ناچار در این تاریخ به ثبت می رسد با ما همراه شو در ادامۀ مطلب علیرضا خان در لتیانِ بزرگ... هوا بسیار خوب بود و جدای از باد شدیدی که می وزید اصلاً گرم نبود و ما ابتدا به ساکن با آرامشی مفرط به سراغ آب رفتیم و به سنگ اندازی مشغول شدیم... دقایقی گذشت و سنگ اندازی ما را خسته کرد و گل های کنار آب برایمان جذابیت عجی...
6 ارديبهشت 1393

هو، هو... چی، چی...

اصلاً خودت قضاوت کن... فرض کن این روزها به میزانِ زیادی در مقابل خوابیدن بعد از ظهر مقاوم شده ای آن وقت خانواده ات اصرار دارند که شما بعد از ظهر ها بخوابی تا هم در زمانِ خوابِ شما نفس راحتی بکشند و به کارهای خود رسیدگی نمایند و هم از شرارت های این روزهای شما (دست بردن به کیف مادرمان و برداشتن ماژیک موجود در آن و خط کشیدن بر دو عدد پنج هزاری و یک عدد ده هزار تومانی آن هم به گونه ای که قابلیت خرج نمودن آن ها را سلب نموده است، دستبرد به کشوی لوازم آرایش و خورد و خمیر نمودنِ رژِ گونه، ترکیب نمودن تمام سایه های موجود در پک بیست تایی سایۀ مادرمان و خلق رنگ های جدید و زیبا، بر داشتن سرِ ادکلن ها و ناپدید نمودنِ آن ها، برداشتن لاک ها و اصرار بر...
5 ارديبهشت 1393

به مناسبت روز مادر!

امان از دست روزهای بلند بهاری که کلاه گشادی بر سرِ انسان می گذارد. می پرسی چگونه؟ بدین صورت که چون هوا روشن است همه اش فکر می کنی وقتِ زیادی تا غروب مانده ولی ناگهان غروب هم می شود و اذان مغرب را هم می گویند و تا چشم بر هم می زنی عقربۀ ساعت مستقیم می رود روی ساعت بیست و چهار و باید به رختخواب بروی و همین گول هایی که بر سرِ مادرمان مالیده می شود بسی مؤثر است در عدم به روز رسانی وبلاگمان مخصوصاً  که این روزها هوا عالی ست و تقریباً هر روز نزدیک غروب جهت ورزش به پارک می رویم و ما روی سرِ بابایمان خراب می شویم تا ما را به سرسره بازی بسپارند و خود به تلفن هایشان با پیمانکار و سیمان کار و کاشی کار مشغول شوند و ما نیز جایت خالی، آا...
31 فروردين 1393

سیزده به در

از آن جا که سال گذشته سیزده به در را با خانوادۀ مادری گذراندیم امسال نوبت همراهی با خانوادۀ پدری بود ولی چون همراهی با یکی از این دو طرف مساوی بود با خالی بودنِ جای طرف مقابل، پس مادرمان به فکر چاره افتاده و هر دو خانوادۀ پدری و مادری مان را به باغ باباجانمان دعوت نمودند و از آن جا که در تعطیلات ما فقط خورده بودیم و چیزی پس نداده بودیم مادرمان ضمن تشکر از خانوادۀ پدری و مادری مان تدارک نهار برای هر دو خانواده را بر عهده گرفتند و تا یادمان نرفته بگوییم که در این روز به یاد ماندنی خانوادۀ عموی مادرمان که در چهارشنبه سوری نیز با ما همراه بودند دیگر بار به ما پیوسته و ما را بسی شاد نمودند... در نتیجه سیزده به در امسال را برای اولین بار در معیت ...
30 فروردين 1393

هفت به در!

زمستان سال 92 برای خراسانی ها سالِ بسیار کم بارشی بود به همین دلیل امسال بر خلاف سال های قبل از سر سبزی نوروزی خبری نبود... البته با رسیدن بهار آسمان تازه به خودش آمده بود و  بدجور به بی سخاوتی خود در زمستان پی برده بود پس بارش ها آغاز شد آن هم از نوع برف تصور کنید که روز دوم فروردین برف می آمد آن هم با یک چنین شدتی: برفی با دانه های درشت می آمد و می نشست و هوا فوق العاده سرد بود طوری که نظیر این حالت در زمستان مشاهده نشده بود... بارش ها همچنان در روزهای 10 و 14 فروردین ادامه داشت و گزارش های ارسالی از  ولایت حاکی از این است که طبیعت به شدت دگرگون شده است و به لطف پروردگار این روزها سرسبزی و زیبایی بیداد می کند ...
26 فروردين 1393

دید و بازدیدها در نوروز 93

نمی دانی چقدر دلنشین است که در هوایی پاک و در معیت فامیل و آشنایان اوقات بگذرانی... پس برای ما بجه ها دید و بازدیدهای نوروزی از هر چیزی مهم تر است... و دلیل عمده اش به گرفتنِ عیدی، خوردن پی در پی و مفرط شیرینی و شکلات های خوشمزه، و پیدا کردنِ دوستان جدید و بازی کردن با آن ها مربوط می شود... شاید هم خداوند یار بود و در این دید و بازدیدها یک اسباب بازی هم از اسباب بازی های نی نی آن خانه به غنیمت بردیم البته اگر بابا و مادرمان بگذارند اکثریت اوقاتِ ما در نوروز به دید و بازدید گذشت و با دوستان جدیدی آشنا شدیم... هر جا برای عید دیدنی می رفتیم مادرمان یک عدد ماشین با خود همراه می آوردند تا به اسباب بازی نی نی احتمالی آن خانه طمع نکنیم ولی ...
25 فروردين 1393

تحویل سال 1+92...

و چه خوش گفت مرحوم نیوتن در قوانین معروف خود که هر عملی را عکس العملی است مساوی و در خلاف جهت... و چنان چه درست بیاندیشیم این قانون را در جای جای زندگی خود به وضوح می بینیم: 1- وقتی در تعطیلات نوروز فقط دید می زنید و هیچ بازدیدی ندارید طبیعتاً بعد از بازگشت از تعطیلات و به محض اسکان در منزل بازدیدها شروع می شود و هر آن چه را که در دیدها گرفته اید و خورده اید در بازدیدها از عمقِ جانتان در می آید و آاااااااااااااای میهمان می آید و می رود و این دید و بازدیدهاست که به شما حتی وقتِ آب خوردن هم نمی دهد چه برسد به وقت داشتن برای روز رسانی وبلاگ دوست داشتنی تان و سرزدن به دوستانِ عزیزتر از جانتان  البته به جا آوردنِ صلۀ رحم خیلی واجب است...
24 فروردين 1393

چهارشنبه سوری...

آخرین سه شنبۀ اسفندماه بود که از تهران عازم ولایت شدیم و از آن جا که همان شب، چهارشنبه سوری بود ما تخته گاز و البته با سرعت مجاز می رفتیم و در طول مسیر فقط یک نیم ساعت توقف داشتیم تا بتوانیم به موقع به چهارشنبه سوران برسیم... از آن جا که مادرمان سردستۀ بچه باحال های فامیل است (شما بخوانید سردستۀ اراذل و اوباش فامیل ) هماهنگی جهت چهارشنبه سوران مسئولیتی عظیم است که در چند سنۀ اخیر بر دوشِ مادرمان بوده است در پی این مسئولیت عظیم یک شب قبل ازچهارشنبه سوری مادرمان با بابایمان چهار عدد بالن جهت هوا کردن تهیه نموده بودند و طی تماس هایی با دایی علی مان ایشان نیز مسئولیت جمع آوری بر و بچ را بر عهده گرفته بودند تا در غروب سه شنبه همه در مک...
21 فروردين 1393

و سالی که نو می شود...

بالاخره تعطیلات نوروزی نیز به پایان رسید و ما از هتلِ حدودِ  هفت....هشت... ستاره به منزل باز گشتیم یادش به خیر و خوبی باد حالا دیگر از عید دیدنی رفتن و هرگز میزبان نشدن خبری نیست دیگر خبری نیست از گشت و گزارهای بی دغدغه و باز گشتن به وقتِ گرسنگی و پذیرایی شدن به رسم رستوران های هفت...هشت ستاره دیگر خبری نیست از پسر خالۀ سوگلی شدن و باج دادنِ امیر علی جان و مصطفی خان که دمی بیش تر با ایشان اوقات بگذرانیم و ایضاً از پسرعموی سوگلی شدن برای مهدی جانمان و نیز پسر دایی سوگلی شدن برای مینا و مهتاب و رضا کوچولو و از همۀ این ها مهم تر خبری نیست از نوۀ سوگلی شدن و برانگیختنِ حسادت سایرِ نوه ها    حالا ما...
16 فروردين 1393