به بهانۀ روز جهانی کودک
گاهی عجیب دلت می خواهد ماشینِ سواری را با همۀ راحتی اش رها کنی و بر نیسانِ آبی، که پدرت به جای مقداری از طلبش از کارفرما تحویل گرفته است سوار شوی و پدرت با آن تو را به مهد برساند و تو تمامِ مدت در مهد به زمین و زمان فخر فروشی کنی که چه خوشبختی که بابایت تو را بر نیسانِ آبی سوار نموده است و در مقابل مهد پیاده نموده است و وقتی پدرت زنگ درِ منزل را بزند تو با ذوقی هر چه تمام تر رو به مادرت بگویی:"بابا اومد...بابا با نیسانِ آبی اومد..." و به مادرت حال و هوای بچگی و حال و هوای بوی ماه مهر را ببخشی که "بابا آمد... بابا با اسب آمد " هر چند بابایت با نیسان نیامده باشد ولی مهم این است که تو با این حس خوشبختی و همانا از دی...