علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

به بهانۀ روز جهانی کودک

گاهی عجیب دلت می خواهد ماشینِ سواری را با همۀ راحتی اش رها کنی و بر نیسانِ آبی، که پدرت به جای مقداری از طلبش از کارفرما تحویل گرفته است سوار شوی و پدرت با آن تو را به مهد برساند و تو تمامِ مدت در مهد به زمین و زمان فخر فروشی کنی که چه خوشبختی که بابایت تو را بر نیسانِ آبی سوار نموده است و در مقابل مهد پیاده نموده است و وقتی پدرت زنگ درِ منزل  را بزند تو با ذوقی هر چه تمام تر رو به مادرت بگویی:"بابا اومد...بابا با نیسانِ آبی اومد..." و به مادرت حال و هوای بچگی و حال و هوای بوی ماه مهر را ببخشی که "بابا آمد... بابا با اسب آمد " هر چند بابایت با نیسان نیامده باشد ولی مهم این است که تو با این حس خوشبختی و همانا از دی...
15 مهر 1393
1431 12 33 ادامه مطلب

یاسمین

درست همان روزهایی که گوشه گوشۀ این شهر برای ما و پدر و مادرمان زجر آور شده بود و کم مانده بود دلمان از بی کسی و غربت غم باد بگیرد، خداوند یکی را به دادمان رساند! کسی که خودش نیز اسیر غربت و تنهایی بود! ×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××× هیچ می دانستی چرا ما با خاله مهدیه مان ارتباطی تا این حد نزدیک و صمیمی داشتیم؟! و اول از همه د...
5 مهر 1393

آب... آب، زندگی!

جمعه ای که گذشت را به دیدار طبیعت لتیان رفتیم... از آخرین باری که به لتیان رفته بودیم مدت ها می گذشت و دیدار ما با سد لتیان و تمامِ زیبایی هایش را در تعطیلات عید فطر اینجا خوانده ای. جمعۀ گذشته و پس از مدت ها از خانه بیرون زدیم و بدون هیچ برنامه ریزی از پیش تعیین شده ای فرمان ماشین را به سمت جاجرود پیچانده و در مجاورت رودخانۀ خالی از آبی که به سد منتهی می شد مستقر شدیم. و با تمامِ وجود دردِ بی آبی و کم آبی را حس نمودیم... نماز خواندنِ شیرینِ ما در معیت دایی محسن مان + ماجراهای کم آبی و بلوری شدن اینجانب + خوابِ شیرین و همزیستی مسالمت آمیزمان با پشه ها را در ادامۀ مطلب ببین... در طول مسیر ما مثل همیشه و به سبک د...
1 مهر 1393

دخترِ مادرمان

سال 86 بود که مادرمان در یک اردوی دانشجویی که از طرف بسیج دانشگاه برگزار شد عازم قم و جمکران شدند. قسمتی از آن سفر اختصاص داشت به معرفی تعدادی کودک بی سرپرست که خانوادۀ خود را در زلزلۀ بم از دست داده بودند و هدف این بود که هر کسی که توانایی اش را دارد سرپرستی یکی از آن کودکان را بپذیرد و ماهیانه مبلغی به حساب آن ها واریز نماید. ... و مادرِ ما نیز که آن روزها دانشجو بودند و از پدر خود خرجی می گرفتند، با اعتماد به نفسی در حد تیم ملی و البته به شکرانۀ داشتنِ پدری که وجودش دلگرمی ست و زندگی می آفریند، سرپرستی یکی از این کودکان را قبول کردند! به این امید که ماهیانه مقداری از خرج های غیر ضروری خود را کم کنند و پولش را به حساب آن کودک واریز ن...
27 شهريور 1393
1137 14 28 ادامه مطلب

آوینا جان سه سالگیت سلامت...

آوینای عزیزم: ﻗﺼۀ ﻣﻦ و ﻏـﻢ ﺗﻮ ‫ﻗﺼۀ ﮔﻞ و ﺗﮕﺮﮔﻪ ‫ﺗﺮس بی ﺗﻮ زﻧﺪه ﺑﻮدن ‫ﺗﺮس ﻟـﺤﻈﻪﻫﺎی ﻣﺮﮔﻪ   ‫ای ﺑﺮای ﺑـﺎ ﺗﻮ ﺑﻮدن ‫ﺑﺎﻳﺪ از ﺑﻮدن ﮔﺬﺷﺘﻦ ‫ﺳـﺮ ﺑـﻪ ﺑـﻴـﺪاری ﮔﺮﻓﺘﻪ ‫ذﻫﻦ ﺧﻮاب آﻟﻮدۀ ﻣﻦ   ‫ﻫﻤـﻴﺸﻪ ﻣـﻴﻮن ﻗـﺎب ﺧﺎلی درﻫﺎی ﺑﺴﺘﻪ ‫ﻃﺮح اﻧﺪام ﻗﺸﻨﮕﺖ ﭘﺎك و روﻳﺎیی ﻧﺸﺴﺘﻪ ‫ﻛﺎش می شد ﭼﺸﺎم ﺑﺒﻴﻨﻦ ‫ﻃﺮح اﻧﺪام ﺗـﻮ داره ‫زﻧﺪه ﻣﻴﺸﻪ ﺟﻮن ﻣﻴﮕﻴﺮه ‫ﭘﺎ ﺗﻮی اﺗﺎق میذاره   ‫ﻛﺎش می شد ﺻﺪای ﭘﺎﻫﺎت ‫ﺑـﭙـﻴﭽﻪ ﺗـﻮ ﮔـﻮش داﻟﻮن ‫ﻃـﺮف داﻟـﻮن ﺑـﮕﺮده ‫ﺳﺮ آﻓﺘﺎ...
24 شهريور 1393
1502 13 34 ادامه مطلب

مسافر

ان شا اله امروز بعد از ظهر برای شرکت در " کنفرانس فیزیک ایران " که هفدهم تا بیستم شهریورماه در دانشگاه سیستان و بلوچستان (زاهدان) برگزار خواهد شد در معیت بابا و مادرمان روانۀ جاده خواهیم شد... چند روزی نیستیم و اطلاع رسانی مان از آن جهت است که دیگر بار شرمندۀ دوستانِ بهتر از جانمان نشویم و موجبات نگرانی شما خوبان را فراهم نیاوریم. سه شنبه بعد از ظهر و بعد از ارائۀ مقالۀ مادرمان در مسیر برگشت قرار خواهیم گرفت... تاریخچۀ شرکت مادرمان در کنفرانس های مختلف را قبلا در اینجا دیده ای... و البته هدف عمدۀ مادرمان از شرکت در کنفرانس های داخلی تجدید دیدار با دوستان قدیمی و اساتید دوران تحصیل نیز هست. بی خبری انسا...
16 شهريور 1393

سفر به قزوین

یکی بود یکی نبود... در زمان های قدیم آقا جانِ ما را خواهری بود و در نتیجه بابای ما را عمه ای... عمه ای که گرچه تنیِ آقا جانمان نبودند ولی آقا جانمان برای ایشان بس حرمت قائل بوده و هستند... گذرِ زمان و بازیِ روزگار عمه جانِ بابای ما را به قزوین کشاند و در آبیک مقیم کرد... در پی ورودِ آقاجان + مامان جان+ مهدی جان (عمو زاده مان) به منزلِ ما، طی برنامه ریزی های انجام شده و صرفاً جهت دیدار با عمه جانِ بابایمان ( و البته تعویض روحیه مان) پنج شنبه صبح علی الطلوع عازم قزوین شدیم... جمعه غروب از قزوین بازگشته ایم و به دنبالِ فرصتی مناسب جهت آپلود عکس های سفرمان هستیم... از آن جا که مادرِ ما از دارِ دنیا یک عادت خوب دارند و ه...
8 شهريور 1393
2805 19 30 ادامه مطلب

مراسم یادبود در تهران

مراسم هفتمین روز درگذشت برادر مجید کاظمی و سرکار خانم هوایی و فرزند عزیزشان، چهارشنبه 29 مرداد در مسجد النبی (ص) واقع در خیابان ستارخان، خیابان دریان نو، جنب پاساژ مفید، از ساعت 14 الی 15:30 برگزار خواهد شد. لطفا اطلاع رسانی کنید. ستاد توسعۀ فناوری نانو ×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××...
28 مرداد 1393

آدمک!

لطفا اگر حال و هوای دلت خوب نیست همین حالا ضربدرِ بالای صفحه را بزن و از این صفحه خارج شو... چون با خواندنِ ادامۀ این پست، حالت بدتر از آن چه هست هم خواهد شد... ×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××× خوابیدی بدون لالایی و قـــــــــصه                         بگیر آسوده بخواب بی درد و غُصه دیگه کابوس زم...
26 مرداد 1393