علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

پل طبیعت

پل طبیعت یک پل سه طبقه پیاده رو و غیرخودرویی است که در عباس آباد تهران قرار دارد. این پل که از نمادهای شهر تهران است از عرض بزرگراه مدرس می‌گذرد و بوستان های طالقانی در شرق و  آب و آتش در غرب را به هم متصل می‌کند. بی مقدمه و پیرو پست قبلی، با هم گذری خواهیم داشت به پل طبیعت کودکانه های ما و یاسمین جانمان قبل از صرف نهار: نمایی از جنگل که بسیار شلوغ بود و به سختی توانستیم جایی برای نشستن پیدا کنیم: مکانِ نشستن مان عاقبت محلی با شیب بیست درجه بود! و نشستن بر آن و حفظ جایگاهِ خود در آن عملی بود از اعمال شاقّه! مخصوصاً که درختی کج شده و با شیبی بالاتر نیز در مقابل مان قرار داشت و حس...
10 ارديبهشت 1394

باغ موزۀ دفاع مقدس

جمعۀ اخیر به قصدِ رفتن به پل طبیعت برنامه ریزی شد و ما به اتفاق خاله لیلا و خانواده ابتدا سری به باغ موزۀ دفاع مقدس در همان نزدیکی زدیم، و جایت سبز نهار را در جنگل های اطراف موزه خوردیم و سپس پل طبیعت را در نوردیدیم البته ما به علت نداشتنِ وقت کافی و علی رغم میل باطنی، موفق به بازدید از داخل موزه نشدیم و فقط از محوطۀ موزه بازدید کردیم . عکس های جمعه به علت فراوانی در دو پست ارسال می شود: بخش اول: باغ موزۀ دفاع مقدس و بخش دوم: پل طبیعت که در پست بعدی بارگزاری خواهد شد با ما در ادامۀ مطلب همراه باش محوطۀ اطراف موزه و ما و یاسمین جانمان سوار بر یک غول آهنی روز تعطیلِِ ما، از همان کلۀ صبح با تریپ ع...
5 ارديبهشت 1394

به رنگِ زندگی

دقیقاً یک سال قبل بود که این روزها در حال هماهنگ سازی با خاله مهدیه مان برای رفتن به ولایت بودیم! و خاله مهدیه در تکاپوی نو کردنِ خانه و نصب کاغذ دیواری و تعویض درب ها و ... بودند که در همین گیر و دار آوینا جان و خاله مهدیه مان به مدت یک روز و نیم میهمان منزل ما بودند و در اینجا می توانی گردش یک روزۀ ما و آوینا جانمان را در پارک چیتگر ببینی! و اما این روزها هنوز عید فرا نرسیده است که خانوادۀ خاله مهدیه درست مثل هر ساله چشم انتظارشان هستند تا برای تعطیلات به ولایت بروند! و البته که امسال بر خلاف سال های قبل که تجربه گرِ انتظاری شیرین بودند، چشم انتظاریِ تلخیِ را تجربه می کنند! و همین چند روز قبل بود که در یک بعدازظهرِ اسفندی...
25 اسفند 1393

عید کجاست؟

مدتی ست عاشق یک مجموعه اسباب بازی شده ایم و همانا آن اسباب بازی محبوب یک سِت شامل موارد زیر است: گطاگ رندین تمونی (قطار رنگین کمانی)+ هبان پیمان رندین تمونی ( هواپیمای رنگین کمانی) + یک دستگاه ماشین که به علت هم ست شدن با این دو قلم، به ماشین رنگین کمانی معروف شده است! اگر تصور می کنی این سه از آن جهت نام رنگین کمان را یدک می کشند که هفت رنگِ رنگین کمان بر روی آن ها ترسیم شده است، سخت در اشتباهی! بلکه اگر تیتراژ برنامۀ رنگین کمان در شبکۀ تهران را دیده باشی قطار و هواپیمای مورد نظر ما به درستی در ذهنت ترسیم خواهد شد! و از آن جا که در چند هفتۀ اخیر به بهانه های مختلف ما صاحب اسباب بازی های متفاوتی شده ایم مادرمان این قلم را برایمان...
16 اسفند 1393

بوی عیدی... بوی سبزه...بوی باغ!

هنوز چند هفته تا عید مانده بود که دل ها آن قدر گرم می شد که دیگر زمستان با سرما و برف های سنگینش اصلا به چشم نمی آمد! شوق خریدنِ لباس های نو، شوقِ نظاره کردنِ بیرون زدنِ برگ های ریز و تازه روی شاخه های درخت، شوقِ آب شدنِ برف های فراوان واقع در دامنۀ کوه و جاری شدنِ آبِ جوی ها و البته جاری شدنِ زندگی، شوقِ نشستن کنار جوی آبی که از قنات های زیر زمینی می آمد و فرو بردنِ تمامِ حجمِ انگشتان داخلِ آن و بیرون آوردنش و البته سرد شدنش و دوباره فرو بردنش در آب جهتِ گرم شدن! شوقِ چیدنِ گل های زیبایی که تازه سر از خاک بیرون آورده بودند و هدیه دادنِ گل ها به آن ها که دوستشان می داری و بهاری کردنِ بیش از حد زمستانه هایشان... همین روزها بود که مگر ک...
9 اسفند 1393
1207 10 25 ادامه مطلب

اولین روز اسفندماه

بفرمائید همراه ما باشید با لطافتی دل انگیز در اولین روز از آخرینِ ماه سال در جنگل های زیبای سرخه حصار مردانی هم رنگِ لطافت و چهارسوی آسمانِ زمستانی و مردانِ هیزم آور آن هم از نوعِ هیزمِ تَر! و باز هم عبوس بودنِ آسمانِ اولین روز از اسفند ماه عبوس بودنی بس دلنشین! و آمیخته شدنِ بهار و زمستانِ فصل ها و پسرکی شکرگزار از بارشِ نم نم باران و اگر تصور می کنی ما با آن همه شوقی که برای بازی با گِل و حمل آن با ماشین حملِ نُخاله مان داریم، سرمای گِل را احساس می کنیم، سخت در اشتباهی! و اگر تصور می کنی هر چند دقیقه دمای دست هایمان توسط ماد...
1 اسفند 1393

موزۀ دارآباد

چهارشنبه شب گذشته بیست و دوم بهمن ماه بود که آقاجان+ مامان جان+ عمو مجید+ خاله وحیده+ مهدی جانمان به منزل مان وارد شدند و این ما و خانواده بودیم که یک روز پرکار را پشت سر گذاشته بودیم و از صبح علی الطلوع مشغول خانه تکانی نیز بودیم آن شب شام به صورت mp3 صرف شد و فردای آن روز در حالی که بارانِ شدیدی باریدن گرفته بود و ما به دنبالِ مکانی برای به گردش بردنِ پسر عمویمان بودیم، عازم دارآباد شدیم تا از موزۀ دارآباد دیدن کنیم... با وجودِ بارش شدیدِ باران موزه خیلی شلوغ بود و به نظر می رسید علت عمده اش همان بارانی بود که بعد از مدت ها باریدن گرفته بود و همگان را بر سرِ ذوقِ بیرون رفتن و قدم زدن های زیر باران آورده بود! و البته با وجود این که ت...
1 اسفند 1393
2363 11 22 ادامه مطلب

صوت معنوی!

و بعد از اجرای آهنگ های جناب ابی گوش بسپارید به نوای "دعای فرج" و قرائت "سورۀ قدر" از علیرضا خان نوری ، تا تصور نشود که اینجانب پسری هستیم صرفاً آوازه خوان بعــــــــــله آقـــــا! ما کودکی هستیم همه فن حریف دعای فرج سورۀ قدر البته ادامه اش با دور تند ضبط شده و قابل تشخیص نیست مدیونی اگر تصور کنی ما به منظور تند کردنِ دورِ خود لوس کنی مان، آخرش را با دورِ تند خوانده ایم فعلا این دو صوت را داشته باش تا سورۀ قدر و دعای فرج را با دور کُند به روز رسانی کنیم و سورۀ کوثر را نیز به آن اضافه نماییم... و این هم متن شعر و آهنگ " ماشین مشدی ممدلی " با صدای اینجانب که بواسطۀ آیدین خان رفیق شفیق م...
11 دی 1393

یک سرخه حصار آذری

بفرمایید ادامۀ مطلب و خاطرۀ دلنشین جمعه 21 امین روز آذرماه علیرضا خان در سرخه حصار را بخوانید... جمعه ای که ما عاقبت به آرزوی دیرینۀ خود رسیده و موفق به انداختنِ ماشین به داخل جوب شدیم و قصد داریم از این هنرِ خود رونمایی نموده و آن را به تو نیز آموزش دهیم امروز قصد داریم به شما فرآیند سقوط یک ماشین در جوب را آموزش دهیم... مرحلۀ اول: ابتدا باید یک جوب بسازید و لازمۀ جوب ساختن حمل شن و ماسه به محل جوب سازی است پس بسم الله سپس ماشین پلیس خود را بلند کرده و در محل مخصوص قرار می دهیم تا در جوب بیفتد حواس خود را جمع کنید که چرخش حتما داخل جوب باشد تاکید می کنیم:"چخا افتاد جوب" خود...
29 آذر 1393