کارگرانِ باباجان...
عاقا روزهای اقامت در ولایت برای ما بسیار هیجان انگیز بود به دلیل همین هیجانات یک جا نشستن برایمان بسیار سخت بود... در منزل خانوادۀ پدری ما اُرد می دادیم که آقا جانمان مینا دختر عمه مان را که کلاس اولی می باشد را از منزلشان بیاوردند تا با ما بازی کند و از این که مینا جان را مُسَخّر نموده و ایشان را حسابی از درس و مشق می انداختیم بسی بر خود می بالیدیم هر کلامی که از زبانِ مینا جان جاری می شد بلافاصله از زبان ما تراوش می شد و در معیت ایشان ما حسابی از هنرهای خود در سخنوری رونمایی کردیم و امــــــــــــا شبِ اولی که در منزل باباجانمان (بابای مادرمان) بودیم فقط دایی علی و مادرجان و باباجان موجود بودند و ما به دلیل داشتن روانشناسی ...