علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

خانه به دوش

از دیرباز بابای ما به واسطۀ خاص بودنِ شغل خود، محل کار مشخصی نداشته است و بر خلاف بابای کارمندِ شما که ساعت نهار و نماز مشخصی دارند، بابای ما نه تنها ساعت نهار مشخصی ندارند، بلکه به دلیل سر زدن به پروژه های مختلف در نقاطی دوردست، چه بسا ساعت نهار در مسیر بین یک پروژه تا پروژۀ بعدی باشند و حتی مکان دقیقی برای گرم کردن غذای خود و نیز خوردنِ آن ندارند! و این گونه است که به جز یک دورۀ کوتاه چند ماهه در سال 92، مادر ما از همراه کردنِ غذا با بابایمان معاف بوده اند و بابای ما وعدۀ نهار را همواره میهمان آقای سرآشپز بوده اند و از غذای گرم و خوشمزۀ بیرون تناول نموده اند . و اما مدتی ست که پروژۀ بابایمان در یکی از نقاط خارج از تهران به نام میگون ...
17 مرداد 1394

یک روز تعطیل در بوستان یاس

تعطیلات آخر هفتۀ گذشته را در بوستان جنگلی یاس گذراندیم. جمعه با وجودِ داغ بودنِ آفتاب، نسیم خنکی می وزید و در مجموع وقتی در سایه می نشستی و خودت را از آفتاب حفظ می کردی، بسیار خنک بود و البته که در ارتفاعات شمال شرقی تهران، هوا بسیار خنک تر بود و جایت سبز روز تعطیل خوبی را سپری کردیم در ادامۀ مطلب شاهد معدود عکس های ما از پارک جنگلی یاس خواهید بود چون ما از بنگاه گردی مستقیم به پارک رفته بودیم، دایی محسن مان همراه ما نبودند و ما جای خالی ایشان را به شدت احساس می کردیم، به گونه ای که وقتی بابایمان را به تنهایی و بدونِ کمک همیشگی خود یعنی دایی محسن مان، در حال آتش افروزی دیدیم اصرار داشتیم نقش دایی محسن را ما بر عهده بگیریم...
14 مرداد 1394

خاطرات شمال!

یک مسألۀ اساسی که برای ما راهِ دوری ها وجود دارد این است که مسافرت هایمان رفتن به ولایت و دیدار خانواده مان است! و بعد از مدتی که تعطیلاتی مناسب برای مسافرت پیش می آید ما باید آن چند روز تعطیلات را به ولایت سر بزنیم و به دیدار خانواده بشتابیم و البته که هیچ لذتی بالاتر از دیدار با خانواده نیست ولی همین عامل، مهم ترین عاملی است که باعث شده است ما مدت ها از دیدار با طبیعت زیبای شمال کشور و دریای خزر بی بهره باشیم! و البته شما عدم تمایل بابایمان به رانندگی در شلوغی مسیر تهران- شمال در مواقع تعطیلات چند روزه را نیز در این شمال نرفتن ها نادیده مگیر از سال 86 که مادرمان به تهران آمدند تا قبل از تولد ما، شمال رفتن های بسیاری را تجربه کردند و...
4 مرداد 1394

تعطیلات عید فطر (بخش دوم)

ساعت پنج بعدازظهر از دماوند روانۀ جاده شدیم! چند دقیقه بعد در مقابل امامزاده ای توقف کردیم تا نماز ظهرمان را به جا آوریم! در امامزاده مادرمان از گل ها و درخت شاتوتی که آن جا بود عکس های زیبایی بر صفحۀ حساس به نورِ دوربینِ خود ثبت کردند! روز عید فطر هوا خیلی خنک تر از روزهای قبل بود و همین مسأله بهانه ای بود که همگان از شهر خارج شوند و در نقاط مختلف بیرون شهر به تفریح بپردازند! ما نیز بعد از اقامۀ نماز عازم سد لتیان شدیم! اطراف دریاچه بر خلاف همیشه به حدی شلوغ بود که مأموران انتظامی آن جا مستقر بودند و ماشین ها به علت شلوغی زیاد اجازۀ تردد به پایین را نداشتند! و همۀ این ازدحام به خاطر آب خیلی زیاد سد بود که به لطف پروردگار خیلی بالا آمد...
31 تير 1394

تعطیلات عید فطر (بخش اول)

شاید ندانی، ولی عکاسی یکی از زیباترین کارهای دنیاست! عکاس بودن به انسان ریزبینی می بخشد یک ریزبینی خاص که عکاس را ملزم می کند به دیدنِ زیبایی ها و در واقع یک زیبا بینی+جزئی نگری را به انسان هدیه می دهد! وقتی یک منظره را از دوردست ها و به صورت جمعی می نگری از آن لذت وافری می بری ولی لذتی چندین برابر را زمانی تجربه می کنی که به همان منظره یا بخشی از آن، از دریچۀ دوربین و از قاب چند سانتیمتر مربعی آن بنگری و تمام آن زیبایی ها را در آن قاب کوچک بگنجانی! اگر قبول نداری به این عکس ها دقت کن! عکس هایی که بارها  و بارها آن ها را دیده ای ولی شاید آن زیبایی هایی را که در این عکس ها می بینی هرگز در نگاه مستقیم به آن ندیده باشی! ...
29 تير 1394

به رأفت یک دوست!

در زندگی یک انسان اتفاقات زیادی روی می دهد ولی فقط گاهی از یک اتفاق ساده یک عمر عشق خلق می شود... عشقی که تمام زندگی یک انسان را تحت تأثیر قرار می دهد! و عشق ورزیدنی که برای انسان آرامش می آورد و شادی درون! عشقی که در جای جای زندگی و مخصوصاً در لحظات سخت حضورش به شدت احساس می شود! حضور این عشق آن قدر ملموس است که برای درکِ آن نیاز به دیدار نیست! و برای درکِ آن نیاز به حضور در مقابلش نیست و برای بودنش نیاز به خواندنش نیست! او وقتی به زندگی انسان وارد می شود مانند یک رفیق شفیق در همه حال همراه می ماند و معرفت آن قدر در وجودش موج می زند که گسستن از کسی که افتخار دوستی با او نصیبش شده است، از او ساخته نیست! همین عشق است که در تمامِ خ...
21 تير 1394

پارک جنگلی یاس

اول نوشت: این پست روز چهارشنبه نگاشته شده است ولی با یک تأخیر چهار روزه، امروز بارگزاری شده است. ******* روز شنبه و پس از گشت و گذار در میگون ( پست قبل )، برای صرف نهار به سمتِ تهران به راه افتادیم! نسیم خنکی می وزید و جاده ما را به سمتِ "بوستانِ جنگلی یاس" کشاند! این بوستان که به تازگی در حاشیۀ اتوبانِ بابایی افتتاح شده است، دارای امکاناتی بسیار خوب جهت گذراندنِ یک روز تعطیل است! هوای شنبۀ این بوستان آن قدر خنک بود که بابای به شدت گرمایی ما که همواره بر سرِ روشن و خاموش کردنِ کولر با مادرمان درگیری دارند( ) برای خوابِ بعد از نهارشان متوسل به دو عدد کاپشن شدند تا خود را از خنکای هوا محافظت کنند داشتنِ جای پا...
30 ارديبهشت 1394

نانِ سخت!

وقتی از اتوبانِ شهید بابایی وارد خروجیِ "تلو-لشکرک" می شوی، به مسیری گام گذاشته ای که این روزها دو طرفِ جاده اش پر شده است از شقایق های زیبا! و به علتِ هم سطح بودنِ ارتفاعات در این منطقه، نسیم چنان آرام و یکنواخت می وزد که سبزه های روی تپه های اطراف به شیوه ای هنرمندانه در باد می رقصند و صحنۀ بسیار زیبایی را رقم می زنند! لواسانات و اوشان و فشم را پشت سر می گذاریم و به منطقۀ میگون وارد می شویم! میگون را نیز پشت سر گذاشته و سه کیلومتر آن طرف تر بابایمان پایش را بر ترمز می کوبد و این انتظارِ طولانی به پایان می رسد و ما، دایی محسن، و مادرمان عاقبت موفق می شویم پروژه ای که بابایمان یک سالِ تمام روی آن کار می کرده است، را ببینیم! ...
28 ارديبهشت 1394

امپراطور درخت ها!

این جا دماوند است! سرزمین کوه های بلند و رودهای روان! سرزمین باغ های سبز! آنقدر سبز به وسعتِ دلِ مردمانش! سرزمینی پر از برکت! پر از باغ های سیب و گیلاس و گردو و آلبالوهای خوشرنگ! ... و در عبور از میانِ کوچه باغ های زیبایش، صدای آواز بلبل روح را می نوازد! ... و قدم برداشتنِ در مسیر رودی روان و گوش دادن به صدای آب برایت آرامش می آورد! ... و دست بردن به آب برایت دوباره زنده می کند زندگی را! و به تو جانی دوباره می بخشد! جمعۀ هفته ای که گذشت میهمانِ زیبای های طبیعتِ شهر دماوند بودیم... در ادامۀ مطلب شما را به دیدنِ هر آن چه از طراوت، زیبایی، و روح زندگی موجود است، دعوت می کنیم! ساعت نه صبحِ...
27 ارديبهشت 1394