علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

بوی عیدی... بوی سبزه...بوی باغ!

هنوز چند هفته تا عید مانده بود که دل ها آن قدر گرم می شد که دیگر زمستان با سرما و برف های سنگینش اصلا به چشم نمی آمد! شوق خریدنِ لباس های نو، شوقِ نظاره کردنِ بیرون زدنِ برگ های ریز و تازه روی شاخه های درخت، شوقِ آب شدنِ برف های فراوان واقع در دامنۀ کوه و جاری شدنِ آبِ جوی ها و البته جاری شدنِ زندگی، شوقِ نشستن کنار جوی آبی که از قنات های زیر زمینی می آمد و فرو بردنِ تمامِ حجمِ انگشتان داخلِ آن و بیرون آوردنش و البته سرد شدنش و دوباره فرو بردنش در آب جهتِ گرم شدن! شوقِ چیدنِ گل های زیبایی که تازه سر از خاک بیرون آورده بودند و هدیه دادنِ گل ها به آن ها که دوستشان می داری و بهاری کردنِ بیش از حد زمستانه هایشان... همین روزها بود که مگر ک...
9 اسفند 1393
1208 10 25 ادامه مطلب

تلخ و شیرین

درست از روز شنبه علائم تب خفیف در ما نمایان شد و وقتی بابایمان شنبه شب جهت نوبت گیری به مطب دکترمان سر زدند و آن جا را بس شلوغ یافتند، مادرِ خوش خیال مان به هوای این که این تب گذراست روز شنبه بی تفاوت از کنارِ آن گذشتند و اما شب هنگام و به وقتِ خواب، بستنِ چشمان مان همان و بالاتر رفتنِ یک درجه ای تب مان همان! و یک لحظه سرد شدن و چند لحظه داغ شدن مان نیز مزید بر تب 39 درجه ای مان شده بود! و درست وقتی ایبوبروفن قادر به پایین آوردنِ درجۀ تب مان نشد، بیدار ماندنِ بابا و مادرمان بر بالین مان و پاشوره کردن های مکرر را نیز به این معرکه اضافه کن! بعد از یک شب بدخوابی اساسی، مادرمان صبح علی الطلوع شروع کردند به توجیه سازی اینجانب و این که قرار...
3 اسفند 1393

اولین روز اسفندماه

بفرمائید همراه ما باشید با لطافتی دل انگیز در اولین روز از آخرینِ ماه سال در جنگل های زیبای سرخه حصار مردانی هم رنگِ لطافت و چهارسوی آسمانِ زمستانی و مردانِ هیزم آور آن هم از نوعِ هیزمِ تَر! و باز هم عبوس بودنِ آسمانِ اولین روز از اسفند ماه عبوس بودنی بس دلنشین! و آمیخته شدنِ بهار و زمستانِ فصل ها و پسرکی شکرگزار از بارشِ نم نم باران و اگر تصور می کنی ما با آن همه شوقی که برای بازی با گِل و حمل آن با ماشین حملِ نُخاله مان داریم، سرمای گِل را احساس می کنیم، سخت در اشتباهی! و اگر تصور می کنی هر چند دقیقه دمای دست هایمان توسط ماد...
1 اسفند 1393

موزۀ دارآباد

چهارشنبه شب گذشته بیست و دوم بهمن ماه بود که آقاجان+ مامان جان+ عمو مجید+ خاله وحیده+ مهدی جانمان به منزل مان وارد شدند و این ما و خانواده بودیم که یک روز پرکار را پشت سر گذاشته بودیم و از صبح علی الطلوع مشغول خانه تکانی نیز بودیم آن شب شام به صورت mp3 صرف شد و فردای آن روز در حالی که بارانِ شدیدی باریدن گرفته بود و ما به دنبالِ مکانی برای به گردش بردنِ پسر عمویمان بودیم، عازم دارآباد شدیم تا از موزۀ دارآباد دیدن کنیم... با وجودِ بارش شدیدِ باران موزه خیلی شلوغ بود و به نظر می رسید علت عمده اش همان بارانی بود که بعد از مدت ها باریدن گرفته بود و همگان را بر سرِ ذوقِ بیرون رفتن و قدم زدن های زیر باران آورده بود! و البته با وجود این که ت...
1 اسفند 1393
2363 11 22 ادامه مطلب

یک احساسِ ناب

شاید بارها و بارها با عزیزانت همسفر شوی و مسیرِ آزادراهِ تهران-قم را طی کنی و به مسجد جمکران بروی و در حالی که تو گنجشک های پرواز کنان در محوطۀ مسجد جمکران را رصد می کنی، بزرگ ترهایت نماز تحیّت مسجد بخوانند و نمازِ امام زمان بخوانند و زیارتِ آلِ یاسین بخوانند و دلت و دل شان آرام بگیرد... و سپس زائر حرم فاطمۀ معصومه باشی... همان غریبی که این روزها زائرانی از تمامِ دنیا دارد که به او توسل می جویند و دل در جوارش آرام می دارند... و امـــــــــــــــا تفاوت را وقتی عجـــــــــــــیب احساس می کنی که همسفرانت از جنسِ مادر باشند! و دو مادرِ بزرگ که از لحظۀ سوار شدن بر ماشین تا لحظۀ رسیدن به جمکران و تمامِ لحظاتِ زیارت شان در مسجد و در تمامِ طو...
1 بهمن 1393

یک غروبِ زمستانی در لتیان

غروبِ جمعه ای که گذشت در حاشیۀ دریاچۀ زیبای لتیان سپری شد عکس های ما از این روز به یادماندنی را در ادامۀ مطلب ببین عکسِ ما سه نفر به سبک بابا لنگ دراز ما در آغوش بابایمان جای داریم و در نهایت به وقتِ بازگشت و ما که خود را به صورتی مصلحتی به خواب زده بودیم و در عکس سمت راست تصویر درختان که از شیشه منعکس شده است بر زیبایی عکس افزوده است... ...
27 دی 1393

صوت معنوی!

و بعد از اجرای آهنگ های جناب ابی گوش بسپارید به نوای "دعای فرج" و قرائت "سورۀ قدر" از علیرضا خان نوری ، تا تصور نشود که اینجانب پسری هستیم صرفاً آوازه خوان بعــــــــــله آقـــــا! ما کودکی هستیم همه فن حریف دعای فرج سورۀ قدر البته ادامه اش با دور تند ضبط شده و قابل تشخیص نیست مدیونی اگر تصور کنی ما به منظور تند کردنِ دورِ خود لوس کنی مان، آخرش را با دورِ تند خوانده ایم فعلا این دو صوت را داشته باش تا سورۀ قدر و دعای فرج را با دور کُند به روز رسانی کنیم و سورۀ کوثر را نیز به آن اضافه نماییم... و این هم متن شعر و آهنگ " ماشین مشدی ممدلی " با صدای اینجانب که بواسطۀ آیدین خان رفیق شفیق م...
11 دی 1393

یک زیارتِ نابِ مجازی

پیشنهاد ویژۀ ما به شما: قبل از خواندنِ این پست، پست حرم تا حرم سال گذشته مان را حتما ببینید. چند روز اخیر دقیقاً در موقعیتی مانندِ سالِ گذشته که همسفر مادرجانمان توفیق زیارت حرم تا حرم نصیب مان شد، امسال نیز چهارشنبۀ گذشته در معیت باباجانمان عازم مشهد شدیم و بعد از زیارت امام هشتم، روز جمعه راهی تهران شدیم... شنبه شب به قصدِ زیارتِ حضرت معصومه و اقامۀ نماز در مسجد مقدس جمکران به قم سفر کردیم و جایت بسی سبز نائب الزیارۀ تک تک شما دوستان عزیز بودیم ××××××××××××××××××××××××××...
8 دی 1393

یک سرخه حصار آذری

بفرمایید ادامۀ مطلب و خاطرۀ دلنشین جمعه 21 امین روز آذرماه علیرضا خان در سرخه حصار را بخوانید... جمعه ای که ما عاقبت به آرزوی دیرینۀ خود رسیده و موفق به انداختنِ ماشین به داخل جوب شدیم و قصد داریم از این هنرِ خود رونمایی نموده و آن را به تو نیز آموزش دهیم امروز قصد داریم به شما فرآیند سقوط یک ماشین در جوب را آموزش دهیم... مرحلۀ اول: ابتدا باید یک جوب بسازید و لازمۀ جوب ساختن حمل شن و ماسه به محل جوب سازی است پس بسم الله سپس ماشین پلیس خود را بلند کرده و در محل مخصوص قرار می دهیم تا در جوب بیفتد حواس خود را جمع کنید که چرخش حتما داخل جوب باشد تاکید می کنیم:"چخا افتاد جوب" خود...
29 آذر 1393