علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

نقاشی در سرخه حصار!

پیرو پست قبلی، جمعه ای که گذشت پس از بازدید از باغ پرندگان جهت صرف نهار عازم سرخه حصار شدیم... هوا بر عکس هفتۀ قبلی بسیار عالی بود و با وجود این که ساعت سه بعد از ظهر بود نسیم خنکی می وزید و سرخه حصار هم طبق معمول غوغا بود و شلوغی در آن موج می زد ما و آوینا جان به دنبال چهار ساعت پیاده روی در باغ پرندگان هر دو در مسیر رفتن از سرخه حصار به باغ پرندگان خــــــــــــوب خوابیدیم و پس از رسیدن به سرخه حصار در بغل مادرمان از ماشین تا محل استقرار که حدود دویست متر پیاده روی داشت را گذراندیم و همگان مراعات فرکانس صدا را می کردند تا ما بیدار نشویم و ایشان دمی بیاسایند ولی چشمت روز بد نبیند پس از این که در طی این مسیر مادر و خاله مان را دچار کم...
1 خرداد 1393

باغ پرندگان تهران

جمعه را در معیت آوینا جانمان در باغ پرندگان تهران گذراندیم... بعد از تماس مادرمان با خاله مهدیۀ مهربان جهت قرار گذاشتن و رفتن به لتیان، عمویمان پیشنهاد دادند این بار یک مکان جدید را تجربه کنیم و در نتیجه تصمیم بر این شد که به باغ پرندگان تهران برویم... از آن جا که مسافت ما تا باغ پرندگان کم تر از آوینا جانمان بود ما زودتر به محل رسیده و مشغول بازدید شدیم.... جالب این جاست که به قفس هر پرنده ای که می رسیدیم در مقابلش می نشستیم و با روی باز سلام می کردیم گویا رفیق فابریک خود را دیده ایم تعدُّد عکس ها ادامۀ ماجرا را می بَرَد به ادامۀ مطلب تمام نیرویت را ذخیره کن برای دیدنِ عکس ها چون تعدادشان بسیار فراوان است ...
31 ارديبهشت 1393

جشنوارۀ لاله ها

بسیار به ندرت اتفاق می افتد که دایی محسن مان یک عدد گوشی بخرد که باتری آن شارژ نگه دارد! و از آن جا که چند روز پیش ایشان مجبور به تعویض گوشی خود با یک عدد گوشی خوب شدند که هم کیفیتش عالی ست و اتفاقاً شارژ هم نگه می دارد ( ) پس ناچار شدند به شکرانۀ این موفقیت بزرگ به ما سور بدهند با وجود این که پنج شنبه شب پیامک های ارسالی به مناسبت تبریک روز معلم گوشی مادرمان را منفجر نموده بود ولی بابا و دایی محسن مان حتی یک عدد تبریک خشک و خالی نیز نگفته و مادرمان را بسی به یأس فلسفی مبتلا نمودند صرفاً جهت ارضای حس کنجکاوی ات( ) لازم به ذکر است که مادرمان به شغل شریف معلمی مشغول نیستند ولی چون در زمینۀ آموزش فعالیت دارند به گونه ای معلم به ح...
14 ارديبهشت 1393

یک جمعۀ به یاد ماندنی...

همین دو هفته پیش بود که نیم روز جمعه عازم لتیان شدیم تا بعد از حدود یک ماه سری بزنیم و میزان آب دریاچه و سرسبزی طبیعت را بسنجیم در کنار دریاچه انگشت خود را تا آرنج در گِلِ کنارِ آب فرو کردیم و بر سنگ نقش کشیدیم اَهَمِّ ماجرای جمعۀگذشته مان به علت تنبلی مادرمان در به روز رسانی وبلاگ مان به ناچار در این تاریخ به ثبت می رسد با ما همراه شو در ادامۀ مطلب علیرضا خان در لتیانِ بزرگ... هوا بسیار خوب بود و جدای از باد شدیدی که می وزید اصلاً گرم نبود و ما ابتدا به ساکن با آرامشی مفرط به سراغ آب رفتیم و به سنگ اندازی مشغول شدیم... دقایقی گذشت و سنگ اندازی ما را خسته کرد و گل های کنار آب برایمان جذابیت عجی...
6 ارديبهشت 1393

سیزده به در

از آن جا که سال گذشته سیزده به در را با خانوادۀ مادری گذراندیم امسال نوبت همراهی با خانوادۀ پدری بود ولی چون همراهی با یکی از این دو طرف مساوی بود با خالی بودنِ جای طرف مقابل، پس مادرمان به فکر چاره افتاده و هر دو خانوادۀ پدری و مادری مان را به باغ باباجانمان دعوت نمودند و از آن جا که در تعطیلات ما فقط خورده بودیم و چیزی پس نداده بودیم مادرمان ضمن تشکر از خانوادۀ پدری و مادری مان تدارک نهار برای هر دو خانواده را بر عهده گرفتند و تا یادمان نرفته بگوییم که در این روز به یاد ماندنی خانوادۀ عموی مادرمان که در چهارشنبه سوری نیز با ما همراه بودند دیگر بار به ما پیوسته و ما را بسی شاد نمودند... در نتیجه سیزده به در امسال را برای اولین بار در معیت ...
30 فروردين 1393

هفت به در!

زمستان سال 92 برای خراسانی ها سالِ بسیار کم بارشی بود به همین دلیل امسال بر خلاف سال های قبل از سر سبزی نوروزی خبری نبود... البته با رسیدن بهار آسمان تازه به خودش آمده بود و  بدجور به بی سخاوتی خود در زمستان پی برده بود پس بارش ها آغاز شد آن هم از نوع برف تصور کنید که روز دوم فروردین برف می آمد آن هم با یک چنین شدتی: برفی با دانه های درشت می آمد و می نشست و هوا فوق العاده سرد بود طوری که نظیر این حالت در زمستان مشاهده نشده بود... بارش ها همچنان در روزهای 10 و 14 فروردین ادامه داشت و گزارش های ارسالی از  ولایت حاکی از این است که طبیعت به شدت دگرگون شده است و به لطف پروردگار این روزها سرسبزی و زیبایی بیداد می کند ...
26 فروردين 1393

ابر و باد و مه و خورشید و فلک..

تعطیلات مادرمان آغاز شده است و تماس های مکرر مادرجانمان مبنی بر رفتن به ولایت از سر گرفته شده است ولی افسوس که بابایمان چند روز دیگر را نیز در تهران ماندنی ست و ما هم اسیر و گرفتارِ بابایمان و شروع تعطیلات و هوای بهاری ست که باعث می شود مادرمان در خانه بند نشود و بعد از چند روز بارانی در پایتخت دیروز که خورشید میهمانِ شهرمان شده بود طبیعت ما را به سوی خود می خواند...ابداً تصور نکنی که مادرِ ما خدای نکرده دَدَرررررری تشریف دارند، نه هرگز، این طبیعت است که دلش برای مادرمان تنگ می شود و ایشان را به سوی خود می خوانَد از آن جا که ما پنج شنبه شب تا دیروقت در منزل عمو داود اوقات گذرانده بودیم نایی برای مزه دار کردنِ جوجه نداشتیم و ظه...
24 اسفند 1392

پارک چیتگر

پنج شنبه و جمعه را در معیت آوینا جانمان اوقات گذراندیم صبح پنج شنبه بودکه آوینا جان به دلیل انجام عملیات نصب کاغذ دیواری در منزلشان بسیار مهربانانه و با یک عدد نایلون پر از خوراکی که از سوپری سرِ کوچه تهیه کرده بودند و از هر قلم خوراکی دو عدد در آن بود به منزل ما وارد شد و ما بسیار خوشحال بودیم... می دانی ما آوینا جانمان را بسیار دوست می داریم ولی هر چقدر فکر می کردیم دیدیم اسباب بازی هایمان را بسی بیشتر از آوینا جانمان دوست می داریم به همین دلیل اوقات به این صورت گذشت که در 36 ساعتی که در معیت آوینا جانمان بودیم نیم ساعت بازی می کردیم و بیست دقیقه را در دعوا و کشمکش بر سرِ اسباب بازی هایمان به سر می بردیم... البته آوینا ...
18 اسفند 1392

در فراق نِت...

چندیست که ترافیک ماهیانۀ وایمکس مان به پایان رسیده است و مادرمان برای اثباتِ این که بدون اینترنت هم زنده می ماند هیچگونه اقدامی در ارتباط با شارژ مجدد پیاده ننموده اند آخر می دانی در منزلِ ما مادرمان یک عدد معتادِ به نِت به حساب می آید و در این چند روز مشخص شد که این بابا و دایی محسن مان هستند که معتاد به نت هستند و همه اش به مادرمان گوشزد می کردند که شارژ مجدد را انجام دهد و مادرمان تا این که دیشب بالاخره دایی محسن مان نتوانست طاقت بیاورد و به بهانۀ سرکشی به پروفایل کلاسی خود اقدام به شارژ مجدد اینترنت نمودند... و اما در این مدت که به نت دسترسی نداشتیم اوقات بسیار خوشی را در کنارِ هم گذراندیم و تازه فهمیدیم بی اینترنتی هم...
14 اسفند 1392