روزگاری که گذشت...
مدت ها بود نتوانسته بودیم با فراغ بال در ولایت بمانیم و به خوش گذرانی بپردازیم و این بار به لطف برف هایی که تا حوصله شان سر می رفت سو پایین می زدند و بر زمین می نشستند ولایت نشین شدیم و اخبارِ تلویزیونی از گزارش شدت برف در مناطق شمالی بر شدت ولایت نشینی مان افزود... در نبودِ بابایمان که برای انجام امورِ تسویه حسابِ پروژۀ خود به مشهد رفته بودند ما و مادرمان در منزل مادرجانمان اقامت داشتیم و در همان روزها حدود دو سانتیمتر برف آمد که عکس هایش را چند پست آن طرف تر دیده ای بعد از اتمامِ کارِ پدرمان به قصد عزیمت به تهران عازم منزل خانوادۀ پدری شدیم... هوا به شدت فریز بود و بابایمان با این تفسیر که فردا هوا برفی ست انصرافِ خود را از روا...