روز تعطیل خود را چگونه گذراندیم؟؟
جمعۀ هفته ای که گذشت، از معدود جمعه هایی بود که بابایمان خیالِ رفتن به کلاسِ زبان را نداشتند و در نتیجه توانستند بعد از مدت ها در نوبت خودشان به پروژه سر بزنند و دایی محسن مان از رفتن به پروژه معاف شدند... پس فرصتی برای دایی محسن مان پیش آمد تا بتوانند تا حوالیِ لنگ ظهر بخوابند، منظورمان از لنگِ ظهر همان حوالیِ ساعت هشت است!!!! آخر می دانی ما خود ساعت شش صبح بیدار بودیم و آماده باش!!! و برای انسان سحرخیزی چون ما ساعت هشت لنگِ ظهر به حساب می آید... مادرمان هم که به خاطر بیدار باشِ ما محکوم بودند به بیداری... بابایمان صبحانه نخورده رفتند سرِ کار، و این مادرمان بودند در حال آماده کردنِ تمهیدات لازم جهت صبحانه ... و با یک لح...